الله اکبر
لوسترا دارن میلرزن
سر و صدا به درک
خونه نیاد پایین صلوات
پ.ن: زمینم میلرزه
الله اکبر
لوسترا دارن میلرزن
سر و صدا به درک
خونه نیاد پایین صلوات
پ.ن: زمینم میلرزه
باز شیطونه اومده داره میگه پاشو برو مچ دست اینی که داره گوروپ گوروپ کلنگ رو میکوبونه، قطع کن😁
واقعا سکوت عجب نعمتیه قدرشو نمیدونستم.😶
شیطونه میگه پاشو برو کابل برق ورودی خونه همسایه بزن قطع کن ها.
از یک ماه پیش که اومدم هر روز از صبح تاااا خود عصر دریل کاری دریل کاری
نه میذارن صبجا بخوابیم.نه ارامش داشته باشیم😒سرمون رفت بخدا
پس این دانشمندا چه غلطی دارن میکنن که هنوز نتونستن یه صدا خفه کن واسه دریل بسازن😒پس این دانشمندا به چه دردی میخورن😏😏
زمان که بگذره خیلی چیزا اهمیتشون رو از دست میدن. این چیزاییم که الان مهمن چند سال دیگه چندان مهم به نظر نمیرسن. یادمه سال دوم کنکورم مشاورم بهم میگفت یکی دو سال که گذشت اصلا یادت نمیاد ازمون چی بود، ترازت چند بود، درصدات چقدر بودن! میگفت مطمئن باش به یه میانترم سادت خیلی بیشتر از چیزایی که الان داری سپری میکنی اهمیت میدی. راستم میگفت. امروز بعد از ماه ها یه سری به سایت کانون زدم. رتبه های برتر شهر رو نگاه میکردم. رتبه های دو رقمی، سه رقمی، چهار رقمی و ... . وقتی دوم دبیرستان بودم مینشستم یکی یکی ازمونا و درصدای هر کدوم ازین رتبه ها رو نگاه میکردم. مصاحبه هاشونو میخوندم. چقدر واسم مهم بود. چقدر پیگیر بودم. همش به عکساشون نگاه میکردم میگفتم یعنی میشه یه روز اسم و عکس منن بزنن؟ فلانی رتبه ی فلان از شهز فلان!
بعد امروز که داشتم نگاه میکردم چقدر به نظرم ساده میومد. دیگه اصلا اون جذابیت رو نداشت. نمیگفتم عععه نگا کن این درسشو چقدر خوب جواب داده یا اون ازمونو چه ترازی گرفته.چقد این خفنه تهران قبول شده. خیلی عادی! خیلی معمولی! حتی به قبولیاام که نگاه میکنم میگم خب؟ که چی؟! اره دیگه قبول شدن دیگه. قبول میشن دیگه. خب که چی؟ حالا قبولم بشن خبری نیست.
دو سه سال دیگه ام به دغدغه های امروزم نگاه میکنم و میگم چقد ساده بودن.
نتیجه اینکه هیچ چیزی ارزش حرص و جوش زیادی رو نداره. نه اینکه ادم بی خیال باشه. ولی دلیل نمیشه ادم اعصاب خودشو بهم بریزه واسه چیزی که حتی اهمیتش ماندگار نیست. این رتبه ها و درصدا و رشته ها و قبولیا تماما اهمیت خودشون رو واسم از دست دادن. ولی هنوز خاطرات بد و اعصاب خوردیاش واسم باقی مونده.
من ادمی بودم که به شدت رو خودم کنترل داشتم. تو شرایط سخت و استرس زا همچنان میتونستم بهترین عملکردم رو نشون بدم. اما بعد گذروندن دوران پشت کنکوری تبدیل به یه ادم کاملا استرسی شدم. طوریکه حتی گاهی نمیتونم ساعتای نزدیک به امتحان تمرکز کنم.
نهایتا میخوام اینو بگم. اولا اگه کنکوری بودین ناراصی هستین، بدونین گذر زمان همه چیز رو حل میکنه. شاید بیشتر طول بکشه اما همش یادتون میره و تبدیل به یه چیز کاملا بی اهمیت میشه. پس الکی خودتون رو عذاب ندین. هیچ خبر خاصی تو رشته های تاپ نیست. بیخودی الکی انقدر بزرگش کردن و ازش بت ساختن و بچه ها فک میکنن اگه قبول نشدن دیگه شکست بزرگی خوردن.واقعا جز درس خوندن و درس خوندن و درس خوندن خبری نیست. فک نکنین چون قبول نمیشین چه بهشت برینی از دست دادین.نمیگم بده یا اگه برگردم انتخاب نمیکنم! نه منظورم این نیست. منظورم اینه که انقدرم که بزرگ و با عظمت و با شکوه دارن نشونش میدن نیست.
مطمئن باشین گذر زمان همه چیز رو بهبود میده.🌹🌹
یه تشکر ویژه ام به استاد آ بدهکارم که مجبورم کرد این کتاب روانشناسی رو بخونم. ترجمه نداشت و مجبور شدم نسخه اورجینال رو بخونم. ۱۰ صفحه اول ۳ روز طول کشید. الان یک ساعت طول میکشه
بیشتر طول میکشه اما خداییش با ترجمه قابل مقایسه نیست. خیلی از خوشگلیای نگارشیش از دست میره
یعنی جوریه که عمرا دیگه اگه ترجمه کتابیو بخونم مگه اینکه خیلی خفن ترجمه کرده باشه
شماام نسخه اورجینال بخونین
چیز خوبیه😁
قهر کرده واسم.یک هفته ست خبری ازش نیست.
قهر کردنش مشکل نیست
مشکل اینه که هنوز رابطمون اونقدری صمیمی نشده که بتونم بپرسم چشه!
بابا من کار خاصی نکردم.فقط ۲۴ ساعت انلاین نبودم نتونستم پیامشو جواب بدم.
خودش که همش ۷ ۸ ساعت یه بار انلاین میشه عیبی نداره؟ بعد منکه فقط یه بار ۲۴ ساعت انلاین نبودم خیلی عیب داره.
مرد گنده
قهرالو😒
چقد امروز خوش تیپ شده بود.😰😰
البته همیشه خیلی صاف و اتوکشیده و ترتمیز و مرتتتبه
هر وقتم میاد حرف بزنیم انگار با ادکلن حموم کرده😶
ولی امروز نمیدونم چیکار کرده بود انقد خوشتیپ شده بود!
از چی چی من خوشش اومده واقعا!😶
نیم ساعت داشتیم سر این بحث میکردیم که کجا بریم. اخرش بعد کلی بالاخره تصمیم گرفتیم بریم رستوران ک. یهو نمیدونم تو تاکسی ۵ ۶ تایی نشسته بودیم چطور شد! گفتیم ک دیگه تکراری شده و یکی گفت بریم ش. حالا ش یه رستوران تو کوچه پس کوچه های شهره که احتمال اینکه اونجا اشنا ببینی یک در هزارمم نیست.
خلاصه راننده مسیرو عوض کرد و رفتیم ش. از پله ها رفتیم بالا همینکه وارد رستوران شدیم فکمان افتاد. یه ترم بوقی با دوست پسر گرامیش داشتن شام میخوردن. بندگان خدا کوفتشون شد. یعنی از اینا بدشانس تر هیچکی نیست. یه جایی رفتن که عمرا اگه کسی بره. بعد نه یکی و نه دو تا و نه سه تا! شییییییش تا اشنا که ما باشیم، صاف نشستیم رو میز اونوری که اشراف کامل بر صحنه نایاب داشته باشیم.😁
مدیونین اگه فک کنین من فهمیدم چی خوردم!😁
حالا خیلی بی فرهنگ بازی در نیووردیم. یکم بی فرهنگ بازی دراوردیم و زیر چشمی نگاشون میکردیم.بعد انقدم قیافه جفتشون مثبته که فکرشم نمیکنی اینا اینجور باشن.
خلاصه میخواستم برم بهش بگم ما که به کسی نمیگیم.جای نگرانی نداره این رازتونمحفوظه. فقط تو بگو اینو از کجا پیدا کردی؟ یعنی هنوز یک ترم نشده که اومدی چطور به این سرعت یکیو جور کردییییی! به ماام یاد بده 😢 قول میدیم به کسی نگیم😓😓
خلاصه که دارم کم کم پشیمون میشم پیشنهاد بیرون رفتن م رو رد کردم.😕