هیچ وقت فکر نمی کردم همچین مامان دلنازکی داشته باشم:)

امسال بعد از دو سال روز مادر خونه بودم. خلاصه با جناب پدر و برادر تدارکاتی دیدیم.

از فرصت دو ساعته که خونه رو ترک کرد استفاده کردیم. من شیرینی مورد علاقشو درست کردم. برادر رفت گل خرید. پدر در اقدامی انقلابی، کل وسایل پارکینگ رو جمع و جور کرد و تمیزش کرد و خلاصه بار تمیز کردن پارکینگ از روی دوش مادرم برداشته شد.

عین تو فیلما لامپ رو خاموش کردیم.:)

لامپو که روشن کرد سه نفری دست و جیغ و روزت مبارک با صدای خیلی بلند

بنده خدا که اصللللا انتظارشو نداشت، اولش که سه متر پرید هوا و بعدم شوک شده بود هیچی نمی گفت. مات و مبهوت نگاهمون می کرد:)

ماام از این وضعیت خندمون گرفته بود...

ایشونم دعوامون کردن که این چه وضع سوپرایز کردنه! قلبم درد گرفت! ترسیدم!

ولی ما بازم در حال خنده

ایشون ادامه میدادن که منو سوپرایز کردین و سوژه خنده واسه خودتون درست کردین؟! برین اصن نخواستم:)

دیگه دیدیم اوضاع داره وخیم میشه، چایی رو اوردیم و اخماش باز شد. ( مادر بنده از جمله افراد عاشق و شیفته معتاد چایی هستن! بین بچه هاش و چایی با اختلاف چایی رو انتخاب میکنن) شیرینی رو اوردیم دیگه گل از گلش باز شد. (از جمله افراد عاشق شیرینیم هستن. بازم بین شیرینی و بچه هاش، شیرینی رو انتخاب میکنن) پارکینگو که دید دیگه خیللللی ابراز احساسات کرد. فکرشو نمیکرد همچین کاری کرده باشیم. (از جمله افرادی که نظافت رو اولویت اول بدونن هم هستن. بین نظافت و نجات دادن جون بچه هاش نظافت رو انتخاب میکنن.)

خلاصه که تا همین یکی دو ساعت پیش که خونه بود داشت میگفت چقدر شارژ شده و چقدر خوشحالش کردیم و بعد مدت ها کلی حس خوب گرفته.:)

واقعا فکر نمیکردم بشه با همین چنتا کار کوچیک انقدر خوشحالش کرد:)