هنوز خیلی جاها مونده که نرفتم 

خیلی کار ها هست که انجام ندادم

خیلی امید ها و آرزوها هست که بهشون نرسیدم

من هنوز باید با میم عزیزم "زندگی" میکردم،باید باهاش سفر میرفتم،باید باهاش فیلم های مورد علاقمو میدیدم،باید کنارش مادر میشدم،باید باهاش پیر میشدم

من دلم میخواست برزیل رو ببینم،ژاپن رو ببینم،اروپا رو ببینم

دلم میخواست برم نیوزیلند،لوکیشن سه گانه ارباب حلقه ها

دلم میخواست دونده ماراتون بشم،با کنیایی ها بدوم

دلم میخواست ریاضی محض بخونم

و خیلی حسرت های دیگه ای که به دلم مونده

من سال ها جنگیدم

از زمان تشخیص سرطانم

تا جراحی های متعددی که داشتم

جلسات متعدد شیمی درمانی که گذروندم

دوباره عود کرد

دیگه جراحی بی فایده بود

دوباره شیمی درمانی کردم که به گفته پزشکم جهت درمان نیست،بلکه فقط جهت کاهش عوارض سرطانمه، به زبان بی زبانی صرفا برای اینکه این چند صباح باقی مانده کمتر عذاب آور باشه

این اواخر دردهام به قدری زیاد بوده که متخصص بیهوشی پمپ درد تجویز کرد،روزانه چندین گرم مورفین تا فقط بتونم بخوابم

متخصص روانپزشکی که داروی خواب آورش معجزه کرد و خیلی وقت بود چنین خواب های عمیقی نرفته بودم،خدا خیرش بده

 

با وجود همه ی دردهایی که کشیدم من زندگی کردن رو دوست داشتم

اما اینجا و در این لحظه که تو بیمارستان بستری هستم، میخوام بگم که بریدم

دیگه توان ادامه دادن ندارم

امانم بریده و صبرم به پایان رسیده و آماده ام که از همه چیز دست بکشم و به آرامش برسم

شب و روز از خدا میخوام منو بپذیره و در آغوش خودش بگیره،اگه صدامو میشنوه...

برای میم عزیزم،پدرم، مادرم و برادرم از اعماق وجودم آرزو میکنم بعد از من کمی آرامش بگیرن. واسم سخت بود اما باهاشون صحبت کردم و صراحتا احساسمو گفتم،این زندگی من هر ساعتش عذابه و پایانش مایه آرامش منه. دلتنگی خیلی سخته، برای نبودنام اشک بریزن اما آرزو نکنن ای کاش کنارشون بودم.

خوشحالم فرصت خداحافظی دارم.

حتی خداحافظی از وبلاگی که از ۱۷ ۱۸ سالگی سربالایی ها و سرپایینی های زندگیمو داخلش ثبت کردم.

همیشه وقتی وبلاگی رو میدیدم که چندین سال مطلبی نگذاشته و همینجوری بی خبر گذاشته رفته، دلم میگرفت و میگفتم ای کاش نویسنده یه پست کوتاه خداحافظی میگذاشت.

به همین خاطر این پست رو میگذارم برای اعلام خداحافظی

نمیدونم دیگه کسی به اینجا سر میزنه یا اینجارو میخونه

اما آرزوی آرامش برای همراهان وبلاگم دارم.

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن صحنه که مردم بسپارند به یاد

پایان زندگی پرتقالی