...

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

پدرمادر

The only thing worse than biting it from cancer is having a kid bite it from cancer

"Hazel grace lancaster"

...The fault in our stars

۰۹ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۱۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پرتقال

کار سخت

بهش گفتم من فک‌نمیکردم شما همچین ادمی باشین. حقیقتش تو این مدتی که با هم صحبت میکردیم متوجه شدم بیشتر برای رفع حس کنجکاوی و اینکه یه رابطه چجوری میتونه باشه باهاتون بودم. اشتباه فک میکردم که بهتون علاقه دارم. به نظرم ادامه دادن این رابطه نمیتونه درست باشه اونم با وجودی که من هیچ حسی نسبت به شما درون خودم نمیبینم. بابت این اشتباهم شرمندم و عذر میخوام. حاضرم برای جبرانش یه کاری به دلخواه خودتون واستون انجام بدم.

در سه کلمه ی مختصر جواب داد من باور نمیکنم.

ای خدا این یکیو چیکار کنم...

۰۵ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پرتقال

این داستان واقعیست

قصه از پارسال همین موقع ها شروع شد که هر چی میخوردم معده درد میگرفتم و بعدشم نفخ میکرد.  انگار هر ۲۴ ساعت شبانه روز یه وزنه تو معدم انداخته بودن. خدا نکنه یکم غذای چرب یا سنگین میخوردم که دیگه سوزشش شروع میشد تا چند ساعت. حتی گاهی انقدر ازاردهنده بود که ترجیح میدادم هر چی خوردم گلاب به روتون بالا بیارم تا از شر دردش راحت بشم. عرق نعنا و نبات داغم هیچ اثری نداشتن. خلاصه بعد اینکه نمیتونستم چیزی بخورم و چند کیلو وزن کم کردم، اخر رفتم پیش پزشک و تشخیص اولیه اش قبل ازمایش میکروب معده بود. بعد ازمایش تشخیصش درست بود یه کلی قرص واسم نوشت. روزی چنتا قرص اندازه کپسول بود که باید میخوردم. دوره ی قرص ها تموم شد و هیچ تغییری دیده نشد. همونقدر بد و شاید حتی بدتر... روند کاهش وزنم سیر شدید نزولی پیدا کرده بود. طوریکه تو یک ماه ۸ کیلو وزن کم کردم. مجددا به یه پزشک دیگه تهران مراجعه کردم و همه ی علائمو گفتم و ازمایشم نشون دادم و تشخیص نه چندان درست پزشک قبلیم گفتم و برای اولین بار کلمه ی سرطان پیشرفته ی بدخیم معده رو شنیدم! انگار دنیا روی سرم خراب شد... اصن دیگه نمیشنیدم چی میگه! دقیقا یاد یه سکانس فیلم ۵۰-۵۰ افتادم که وقتی به پسره گفت cancer دیگه چیزی نشنید. دقیقا منم همونجوری شدم. میتونم بگم تا چند روز باورم نمیشد. فک میکردم به کابوس بد بوده. همش میگفتم نه باباااا مممممن؟ حتما داره اشتباه میکنه... عین این دیوونه ها تو فیلما هر چی پدر مادرم میخواستن واسه ازمایش و نمونه برداری ببرنم همش انکار می کردم...
اخرش به زور بردنم و از معدم نمونه برداری کردن و باقی بافت های اطرافش رو تصویر برداری کردن دیدیم بللللههه! نه تنها خود معده، بلکه به اواخر مری و اوایل روده و کبدم سرایت کرده. اون لحظات ارزو میکردم کاش هیچ وقت نمیفهمیدم... کاش همینجوری تا تهش پیش میرفت و منو میکشت و نمیدونستم همچین خبریه. اقلا این چند روز باقی مونده راحت زندگیمو میکردم. عین یه خواب بود. حرفای دکترا واسم عین چیزایی بود که تو فیلما میدیدم و از دور میشنیدم و فک نمیکردم هیچ وقت سرم بیاد.
تا چند هفته خودمو کامل باخته بودم. میگفتم کاش همین فردا میمردم راحت می شدم. تنها انگیزم واسه زنده موندن ندیدن غم پدر مادرم بود. واقعا تنها چیزیکه مانع میشد خودمو نکشم یا بیشتر ارزوی مرگ نکنم این بود که پدر مادرم داغ نبینن. تحمل دیدن ناراحتیشونو نداشتم و ندارم. ارزو می کردم کاش هیچ وقت باهاشون پیش دکتر نمیرفتم. کاش هیچ وقت بهشون نمیگفتم همچین اتفاقی افتاده. کاش اصن بچشون نبودم. کاش هیچ پدر مادری نداشتم که بخوان این ناراحتیو تحمل کنن. ولی خب نمیشد
تو مراکز درمانی مشاوره ای با یه مشاوری اشنا شدم که تبدیل به بهترین رفیقم شد. به شکل معجزه اسایی امید رو بهم برگردوند. کمکم کرد باهاش کنار بیام، قبولش کنم، حتی با شوخی ازش یاد کنم، قبول کنم همه ی ما یه روز میمیریم حالا شاید من یکم زودتر از دیگران. انقد خوش اخلاق و باانگیزه بود که دیدگاه منو حتی به زندگی عوض کرد. طوریکه که اونقدراام واسم ناگوار نباشه. البته همه ی اینا به شرطی که درمان درست جواب نده و خوب نشم. یعنی بدترین حالت ممکن رو گداشت جلوم و کمکم کرد بپذیرمش. خدا خیرش بده خیلی کمکم کرد.
به تشویق همین رفیقم سیر درمان رو شروع کردم. باید معده و بافت های سرطانی رو کامل برمیداشتن و بعدشم شیمی درمانی میکردم. عمل برداشتن معدم جز بدترین تجربه های عمرم بود. خیلی بهم سخت گذشت. ولی کورسوی امیدی بود که شاید درمان بشم. یکی از بزرگترین اشتباهاتم این بود که دیر به پزشک مراجعه کردم. میشه گفت علائمش از ۶ ماه قبلش خودشونو نشون میدادن و من تا به مرحله سختش نرسید بازم نرفتم. شاید اگه زودتر رفته بودم انقد به بافتای اطرافش متاستاز نکرده بود. واقعا اگه کوچکترین ناراحتی تو هر قست از بدنتون دارین حتما سریع به پزشک مراجعه کنین. نگین نه بابا من چیزیم نیست... هر ناراحتی رو جدی بگیرین. حتی اگه واقعا چیزیم نباشه اقلا از سلامتیتون مطمئن میشین. یکی از متخصصا به من میگفت حتی اگه دو سه ماه زودتر اومدی بودی خیلی جای امیدت بیشتر میشد. خیلی خیلی دیر اومدی...
خلاصه عمل انجام شد و بعد از چند جلسه شیمی درمانی برای چک آپ مجدد پیش پزشک رفتم. به امید اینکه بافتای سرطانی کاملا از بین رفته باشن. اما خب متاسفانه سرطان باز به ادامه روده و کبد زده بود و عمل و شیمی درمانی فقط روند رشدش رو کندتر کرده بود. متاسفانه به خاطر پیشرفته شدن بیماری جواب نداده بود. جالبه که ۹۰درصد افراد مبتلا به سرطان معده بالای ۴۰ ۵۰ سال سن دارن و من جز موارد خیلی نادری بودم که با سن کم به مدل بدخیمش دچار شدم.
این اواخر پزشکا وعده ی ۶ سال رو بهم دادن. به خاطر سرطانی شدن کبدم نمیتونم چندان مسکن مصرف کنم. غذا خوردنمم که فقط محدود به سوپ شده. اونم از صبح تا اخر شب یه کاسه بتونم بخورم. هر ساعت یه قاشق مرباخوری. به محض اینکه یک قاشقم بشه دو قاشق دل درد وحشتناک میگیرم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه. خلاصه که زندگی سخت و کوفتی شده. دست خودم بود خودمو خلاص میکردم که نخوام انقدر زجر بکشم. ولی متاسفانه دست خودم نیست. اما تصمیم گرفتم اقلا تا هر چقدری که توان داشته باشم کارای مورد علاقم رو انجام بدم. ارزوها و اهداف و چیزایی که میخواستم رو فراموش کردم. ولی دنبال لذتای ساده میگردم تا این چند سالم بگذره... فقط همیشه دعا میکنم کاش راحت بمیرم و درد زیادی نداشته باشم. تحمل و اعصاب درد کشیدن ندارم. میدونم هر چقدری که بگذره اوضاع بدتر و سخت تر میشه. میدونم توانم تو این ثانیه از ثانیه بعدی بیشتره. میدونم یه جور اب شدن ذره ذرست. اما کاش درد نداشته باشه
ببخشید اگه ناراحتتون کردم. قدر سلامتیتون رو بدونین. دعا میکنم هیچ وقت درگیر همچین مشکلاتی نشین و همیشه زندگیتون سرشار از انرژی و سلامتی باشه.
و یه خواهش دیگه
هیچوقت برای یه بیمار دلسوزی نکنین. هیچ حسی بدتر از اینکه بقیه دلشون واست بسوزه نیست. به خاطر این مسئله نذاشتم هیچ بنی بشری به عیادتم بیاد و هی بگه اخی اخی. واقعا متنفرم از این حس دل رحمی دیگران. از خود سرطان بدتره. ادمای مریض فقط یکم زندگیشون از شما سختتره هیچ نیازی نیست که شما به خاطر وضعیتش دلسوزی کنین.
دیگه همین
فک کنم جز بلندترین پستای وبلاگم باشه
شب همگی به خیر
۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۴۴ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پرتقال