...

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ذهن پراکنده

با گذشت دو ترم خوب فهمیدم که من ادم این رشته نیستم.ولی یه مزایایی داره که نمیشه ازشون گذشت و البته باید ادم این رشته باشی تا از مزایا بهره ببری.شاید اینجا تنها جایی باشه که بتونم با این صراحت و صداقت این حرفا رو بزنم.

خب اگه چیزی به نام استعداد یابی تو کشورمون وجود داشت و شرایط شغلی برای همه شغلا فراهم بود و هر شغلی به تناسب زحمتش ارزش و درامد داشت،قطعا من هیچوقت به سمت رشته تجربی هدایت نمیشدم.چه برسه به اینکه کنکور بدم و و یه سال بمونم و الانم ترم سه باشم.چهل درصد زیست کنکور ۹۴، هفتاد درصد زیست کنکور ۹۵، تراز ۶۸۰۰ زیست کانون در مقابل ۷۷۰۰ ریاضی و ۸۰۰۰ فیزیک،جلوتر در دانشگاه اون همه تلاش برای درس بیوشیمی و اخرش کسب نمره درخشان ۱۴،  اون همه تلاش برای حفظ کردن ایننننن همه حفظی سنگین و نتیجه نگرفتن و هزار مورد دیگه خیلی خوب بهم ثابت کرده که پزشکی بیشتر از اینکه به یه ذهن محاسباتی و کلی بین نیاز داشته باشه، به یه ذهن هنرمند و با توانایی بالا برای حفظ کردن و صد البته جزئی بین نیاز داره.

من هیچوقت مشکلی با زیاد درس خوندن نداشتم ولی به شرطی که اخرش نتیجه بده.نه اینکه یه عالمه تلاش کنی و نهایتش یه نتیجه ی خیلی معمولی که هم کلاسیام با نصف درس خوندن من میتونن بگیرن.اخرشم منتهی میشه به اینکه هیچ گونه علاقه یا اشتیاقی نمونه و کل فرجه رو بدون هیچ عذاب وجدانی تلف کنی و در نهایت چند درس اصلی ترم دو با نمره ای نزدیک افتادن پاس کنی فقط به ارزوی اینکه تموم بشه شرش کنده بشه...

از اون طرف با توجه به مشکلی که تو خانواده هست و با وجود اون ادم که جز ابروریزی کار دیگه ای نکرده،من شخصا واسه اینکه شخصیت اجتماعیمو حفظ کنم و ثابت کنم من مثل اون نیستم مجبورم یه امتیازی داشته باشم که از نظر جامعه یه ارزشه و به خاطرش بهم احترام خواهند گذاشت.عقده یا کمبودی ندارم و محتاج توجه نیستم اما از نگاه های پر قضاپت هم متنفرم.ترجیح میدم به جای اینکه منو مثل اون ادم بدونن،اجالتا به خاطر شغلم بهم احترام بذارن و هر موقع منو شناختن به خاطر شخصیت و رفتارم قابل احترام بشم.

نمیدونم ایا قراراه پزشکی تا تهش اینقدر خشک و حفظی باشه؟بار ها فهمیدم که مهمترین درسمون که اناتومیه رو دوست ندارم.واقعا با حفظ کردن این حجم از اسامی اذیت میشم.انگار بخوای نقشه جغرافی یه کشورو با تمام شهرا و همه ی راه ها و مقازه ها و خونه و همه چی حفظ کنی.اونم برای منی که همیشه ی خدا با حفظیات مشکل داشتم.چیکار کنم خب!تو ذهنم نمیمونه و خیلی خسته کنندس که یه مطلب تکراری رو بار ها و بار ها بخونی و مرور کنی تا حفظ بشی.بدون وجود هیچ گونه استدلال و منطقی.

خیلی گیجم و دارم این رشته رو با دست پس میزنم با پا پیش میکشم.تو این جامعه نابسامان این رشته تنها رشته ای هست که اینده ی تقریبا مطمئن تری داره.ولی اونطور که باید دوسش ندارم.نه به عنوان یه شغل حداقل تا اینجاش.شاید ادامش بهتر باشه.فقط به همین امیدوارم...




۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۷ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پرتقال

خواب های عجیب و غریب

یه چند وقته خوابایی میبینم که عجیبن...

یه مدرسه یا دانشگاه خیلییییی بزرگ پنج یا شش طبقه انگار امریکاس.سوار اسانسور میشم میرم بالاترین طبقش.خیلی شانسی و اتفاقی یه نفر یه بسته بهم میده انگار منو با یه نفر دیگه اشتباه گرفته.از سر کنجکاوی چیزی نمیگم و ناخوداگاه برمیگردم پایین ترین طبقه.اونجا ده پونزده نفر ادم هستن که از بسته های من دارن و دارن دست و پاهای همدیگه نقاشی میکنن و نقش و نگارها معنی خاصی دارن انگار میخوان یه چیزی بگن.سر چند ثانیه پلیس با هلیکوپتر میاد و وقتی نقاشی ها رو میبینه دستگیرشون میکنه و میبرنشون برای شکنجه چون دارن یه کار خلاف انجام میدن و همینکه دستگیرشون میکنن سرود ارتش نازی ها رو میخونن...

بعدم از خواب بیدار میشم.نمیدونم اصلا معنی خاصی داره یا نه اما تا حالا دو بار این خوابو دیدم.حتی یادمه تو خواب محتوی بسته رو هم میدیدم اما یادم نیست چی بود.بعد خوابم کاملا واضح و رنگیه...

این اهنگی که تو خواب میشنوم.جالبه قبلا هیچ موقع این سرود رو نشنیده بودم.تو خواب بار اول که شنیدم صبح انقدر متنش واسم واضح بود که با یه سرچ راحت پیداش کردم دیدم سرود ارتش نازی و هیتلره :/





۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پرتقال

حرف حساب

۱۸ مرداد ۹۶ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پرتقال