گفت چرا دانشگاه نمیای؟

گفتم مرخصی گرفتم. خسته شدم.

گفت تو خودت به خاطر اینکه یه سال عقب نیفتی به دانشگاه شهرتون انتقالی نگرفتی. بعد الان به خاطر خستگی مرخصی گرفتی؟! منو گول نزن! چی شده؟ به من بگو. مطمئنم یه چیزی شده.

گفتم منکه بهت گفته بودم به این رشته علاقه ندارم. خستم کرده. مرخصی گرفتم ذهنم آزاد بشه بتونم یه تصمیم درست بگیرم.

گفت اینهمه با هم حرف زدیم. به این نتیجه رسیدی بهترین راهی که جلوی پاته فعلا همینه. بهت قول دادم هر موقعی شرایطش واسمون مهیا شد کمکت کنم بری دنبال علاقت. حالا چی شده؟ خب حرف بزن. من نگرانم. میدونی دو ماهه همو ندیدیم

  


دیگه جواب ندادم...