...

ایران_اسپانیا

یه پیروزی واقعی

عاااااالی بودن دمشون گرم با تمام وجوووود جنگیدن❤❤❤

خسته نباشن

دم کیروش گرم💪💪من نمیفهمم چرا باهاش مخالفت میکنن! باید هر چی گفت بگن چشم🙌 کارش واقعا حساب شدست👍

و لایی امیری که هرگز فراموش نخواهد شد😎😎😎


۳۱ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۰۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پرتقال

حس ناب

حس خوب فقط اونجا که صرفا با زدن حرفای معمول روزمره ناخواگاه یه لبخند عمیقی رو لبات ظاهر میشن.

جوابشو میدی یه جوری که حرفا بازم ادامه پیدا کنن.

پروفایلشو واسه بار هزارم چک میکنی.

وای فایو خاموش میکنی و با همون لبخند ناخواگاهه به درست ادامه میدی.

#عشقولانه_نوشت

۲۸ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پرتقال

نصف شب نوشت

حقیقت اینه که زندگی هیچوقت کامل نیست.
نه غم صد درصدی وجود داره و نه شادی صد درصد.
تو اوج سختیا دلیل برای امیدوار بودن هست.
و برعکسش تو اوج خوشی و شادی هم همیشه یه چیزی هست که به قول معروف گفتنی ضدحاله.
اولش واسش بیتابی میکنی،
گاهی حتی کل خوشیتو به خاطرش خراب میکنی،
 تموم تلاشتو میکنی تا از بین بره ولی از بین نمیره چون بخش جدانشدنیشه.
از یه جایی به بعد دیگه
 با وجودی که هست میخندی و خودتو خوشحال نشون میدی
ولی نه ذره ای از دلتنگیت کم شده
نه قلبت اروم گرفته
فقط بهش عادت کردی
قبول کردی باهاش کنار بیای و بپذیریش.
ولی حتی ذره ای از تلخیش رو واست کم نمیکنه.
درست مثل یه مزه ی تلخ زننده وسط انبوهی از شیرینی ها، تو ذوق میزنه.
و این تاوانیه که باید برای بدست اوردن بعضی چیزا پرداخت کنی.
خوبیش به اینه که چه سخت چه اسون میگذره.
در نهایت اون چیزی واست میمونه مهمه.

۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۳:۵۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پرتقال

بازمیگردیم

همانا بازگشت همه وبلاگ نویسان به سمت وبلاگ است و بس!😁

هیچی وبلاگ نمیشه خداوکیلی☺

۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پرتقال

پایان تعطیلات

خب اینم از یه تعطیلات حساااابی

کلی بهم چسبید و انرژی داد واسه شروع امسال و درسای سخت سختش. واقعا چقدر خوبه که این عیددیدنی هست ادم سالی یک بار فامیلاشو میبینه حداقل. مخصوصا بعضیاشون واقعا حیفن که ادم در طول سالم باهاشون در ارتباط نیست. البته بعضیاشونم هستن که کاش همون سالی یکبارم نمیدیدمشون:/ کل مزه تعطیلات به همون گروه اوله واقعا

تعطیلاتم تمام شد و دوباره به زندگی عادی روزمره برمیگردیم. اهدافی که در سر دارم رو باید واسشون برنامه ریزی کنم.

در درجه اول علوم پایه که تصمیم دارم تا اخر ترم درسای همین ترم رو خیلی خوب بخونم و مسلط بشم چون خودشون سنگینن واقعا.انشاالله تابستون درسای ترم دو و سه رو با جدیت بیشتر و در کنارش منایع سیب سبزم هستن.

کلاس زبانم میخوام برم. وگرنه اون سه چهار سالی که انقد منظم و پیوسته کار کردم حیف میشه. میرم مهارتمو برمیگردونم. منتهی الان تو شهر دانشجوییم هیچ استادی نبوده که نظرمو جلب کنه... نمیدونم شاید گذاشتم همون تابستون با همون استاد دوست داشتنی سابق به شکل خصوصی رفتم.

این بار یه چند روز زودتر از پایان تعطیلات برگشتم خوابگاه. واقعا به نفعم شد با توجه به اینکه از هفته اینده امتحانای میانترممون شروع میشن. تو خونه با اون همه رفت و امد نمیشد درس خوند اصلا. اومدم هم از جو مهمونی بیرون اومدم هم درسامو خوندم. ازین به بعد برای تعطیلات طولانی همین کارو میکنم خیلی بهتره. خلاصه که گرچه سه چهار روز کمتر مامان بابامونو دیدیم، اما از خیلی جهات جلو افتادیم...

راستی چه سیزده به دری رو امسال گذروندیم. همشو خواب بودم:/ شبش ساعت چهار خوابیده بودم دیگه انقد خسته بودم نهار که خوردیم مستقیم رفتم تو ماشین، صندلی های عقب رو خوابوندم و تخخخت خوابیدم. خیلی چسبید واقعا. دیگه اخرش مامانم اومده بود بیدارم میکرد میگفت پاشو داریم جمع میکنیم برگردیم:))

ایام به کام

سالی سرشار از شادکامی در پیش داشته باشین:)))

۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پرتقال

سااااااااااال نو مباااااااااااااااااارک

سال نوتون مبارک باشه

سال خیلی خوبی داشته باشین

بهترینارو ارزو میکنم واستون

نوروزتون مبارک باشه

اوقاتتون سرشار از خوشی و سلامتی

در کنار خانوادتون شاد باشین دوستان من

خب سالی که گذشت پرررر بود از فرازها و نشیب های بسیار زیاد

ترم 2 و ماه رمضون و امتحانای سنگینش و کابوس بیو۲:/ با اون استادای عتیقش...

تابستون پر ورزشش که با کاهش 8 کیلو وزن تا به این لحظه همراه بوده

ترم 3 که به نسبت ترم 2 واقعا اب خوردن بود.

کلی تجربه های جدید جالب که با وجود خستگیای زیادش واسم فوق العاده لذت بخش بود. از جمله همکاری واسه بازارچه خیریه اول مهر و عید 97! به جرئت یکی از باحالترین و بهترین کارایی بود که تا الان انجام داده بودم. فوق العاده لذت بردم:) 

سالی سرشار از خواستگار :)))

که خب قابل تامل ترینش اقای پ بود که هر دو به این نتیجه رسیدیم که واقعا زوده... بذاریم اقلا علوم پایه بگذره... بعد... و خب متوجه شدم عجب ادم خودساخته عاقل بالغ فهمیده ایه و چه زندگی سختی رو گذرونده :( صداقت و رک بودنش واقعا واسم قابل تحسینه. احتمالا 99 درصد بابام موافقت نخواهد کرد. اما خب هیچی غیر ممکن نیست!

اما برسیم به این یک ماه اخیر که خیلی جدی فکر کردم. راجع به همه جوانب و زندگیم. راجع به رشته ای که انتخاب کردم و شدت حیاتی بودنش و حساسیتی که باید واسش به خرج بدم. اینکه ایا واقعا میخوام این رشته رو بخونم؟ بدون توجه به اینکه اگه ولش کنم چه اینده ای در پیش خواهم داشت، صرفا خود رشته! ایا میخوام کل زندگیم رو واسش صرف کنم یا نه؟ ایا میتونم ازش لذت ببرم؟

در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعله میخوام:)

اینکه با چند نفر صحبت کردم و چقد فکر کردم و چقد از شدت فکر سردرد گرفتم دیگه بماند.

ولی خب واقعا نیاز بود که سنگامو با خودم وا بکنم و به یه نتیجه درست محکم برسم. نتیجه ای که بر اساسش دیگه محکم برم جلو و غرغر و تنبلی رو کنار بذارم و واقعا واسش تلاش کنم. بهش پایبند بمونم و تا یکم اوضاع سخت شد هی نیام بگم من ازت متنفرم!!!

یه چیزی که بهش رسیدم و واسم خیلی ارزشمنده که بهم ثابت شده اینه که حتی علاقه پیدا کردن به یه چیز هم نیاز به تلاش داره. نمیشه صاف نشست و گفت من خوشم نمیاد من خوشم نمیاد... همینطور که با یه چنتا تغییر ساده تو روش خوندن و یکم تلاش بیشتر خیلی اوضاع این ترم با ۳ ترم گذشته فرق کرده.

خداروشکر واقعا

و اما اهداف 97

هدف اصلی درسی قطعا استریتی هست... با توجه به اوضاع اسفناک سه ترم گذشته، دو ترم باقی مونده و این یک سالی که تا علوم پایه وقت هست طبیعتا کمی سنگین تر خواهد گذشت. برنامه ای میریزم و با توجه بهش جلو میرم. مطمئنم به نتیجه خواهد رسید...

اهداف غیر درسیمم یکیش یک ورزش جدیده که خیلی وقت ارزومه یادش بگیرم. تنیس! به اندازه کافی پول جمع کردم و دیگه انشاالله بعد از عید جدی پیگیریش میکنم. با هفته ای یک جلسه شروع میکنم و تابستون که برگشتم با تلاش بیشتر یادش میگیرم.

دیگه اینکه دلم میخواست یه هنرم:/ یاد بگیرم. یه ساز یا خوشنویسی یا نقاشی... نمیدونم صرفا به خاطر تک بعدی نبودن میخواستم یاد بگیرم ولی علاقه انچنانی ندارمم. نیاز به فکر بیشتر داره!

باید بیشتر کتاب بخونم. دکتری که فقط سر تا پا بدنو حفظه به درد نمیخوره. همانا که دکتر خ که انقده عشق است و همه دوستش دارن، نصف محبوبیتش به خاطر شاعر بودنشه:) البته خو خیلیم با سواده. اسطوره ایست واسه من:)))

باید رو زبانم کار کنم. ده درصد اطلاعاتمم دیگه یادم نیست. باید مهارتامو دوباره برگردونم. حیفه من سه چهار سال وقت گذاشتم و انقد کار کردم و فقط مونده بود ایتلس بگیرم که یهو ول شد. باید برش گردونم

دیگه فعلا همین

همین روش زندگیمم باید ادامه بدم:) راضیم ازش

ارزو میکنم حال دل همتون عالی باشه

نوروزتون مبارک

۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۱۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پرتقال

عاشق پیشه

خداوکیلی چطوری خوشتون میاد مردمو تو اب نمک نگه دارین و اخرم بگین نع؟

من به یکی گفتم نه، هر موقع استوری عاشقانه میذاره عذاب وجدان میگیرم!

۱۲ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پرتقال

شیرینی پزی

یعنی اگه بخوام یه اولویتی بین کارای مورد علاقم بذارم، قطعا چهارمین به اشپزی و شیرینی پزی تعلق میگیره:)))))

1) ورزش

2) زبان

3) رشته

4) اشپزی و شیرینی پزی 

من قابلیت اینو دارم هر روزمو فقط ورزش کنم، زبان بخونم، غذا درست کنم:))

مامانم میگه خب چه کاریه درس میخونی؟انصرافبده تا شوهرت بدیم!!!

به همه این کاراتم میرسی :/

من هیچ

من نگاه

۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۰۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پرتقال

پراکنده نوشت

میترسم از پنجاه سال دیگه که چرا تموم عمر دنبال کار مورد علاقم نرفتم!!! میترسم از روزی که حسرت بخورم!!!

از یه طرف دیگه به حرف میم فک میکنم. میم عاشق ترین ادمی بوده که دیدم. تا حالا ندیدم کسی انقد به رشتش علاقه داشته باشه!!! ولی اخرش به خاطر عدم رضایت شغلی بعد از بیست و چند سال سابقه خودشو خیلی زود تر از موعد بازنشسته کرد. بهم میگفت به خاطر نفهمی مردم از رشتش و اینکه به شغلش احترام نمیذاشتن.

ولی مگه غیر اینه که حداقل تا الان که نزدیک پنجاه سالشه با تمام وجود کیف کرده؟ هوم؟ یعنی من دنبال کار مورد علاقم نرم که تا پنجاه سال دیگه به خاطر رشتم به من احترام بذارن؟

ای خاک بر سر این مملکت کنن که هیچیش سر جاش نیست...

یعنی با تمام وجود به اینایی که از اناتومی حفظ کردن لذت میبرن حسودیم میشه.

چی میشد منم خوشم میومد؟

از وقتی یادمه زیست و زیرشاخه هاش اصلا واسم جذاب نبوده. 

به ترم چهار رسیدیم و هنوز گنگ و سردرگم...۲۱ سالمونم تموم شد و هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست...

امروز استاد باکتری میگفت جرئت و جسارت متفاوت بودن رو برای طی مسیر درست داشته باشین تا به یه جایی برسین...

فک میکردم با گذشت زمان و ورود به رشته و دیدن جذابیتاش علاقم بیشتر بشه ولی نشد متاسفانه

چی بگم دیگه

خودمم خسته شدم انقده پست ناامیدکننده گذاشتم! همش ناله ناله!!! انقد بدم میاد از اینایی که همممممش دارن غر میزنن و گله و شکایت میکنن و هیجاناتشونو روی بقیه خالی میکنن. ولی خودمم دارم همین مدلی میشم. البته اینجا اینطوریم. من حتی به مامانمم غر نمیزنم. بدتر اینکه الان یه عده ی خیلی زیادی از اطرافیان حسرت این وضعیتم میخورن... به درک اصن مهم نیست

داشتم به مرگ فک میکردم.

عاقا اونقداام بد نیستا. راحت میشه ادم... چیه این دنیا تا یه مرحله سختو میگذرونی یه چند وقت استراحت و دوباره یه مرحله سختتر و جدیدتر... همش باید در حال تلاش و تکاپو باشی.

بعد تازه ایناییم که یه بار تا حد زیادی مرگو تجربه کردن و برگشتن که میگن خیلیم خوبه!!! حس رهایی داره و این حرفا

پس چمونه؟ اونروز واسه یه کاری باید میرفتم بیمارستان یکی از استادامو ببینم، بعد یه خانواده ای یکیشونو از دست داده بودن، داااااااد و جیییییییییییغ و واااااااااای و هاااااااااااای و ... اصن بیمارستانو گذاشته بودن رو سرشون. چه خبره عامو؟ این عزیزتون داره پرواز میکنه و رها و راحت شده پس چرا غم و گریه و زاری؟

اصن باید ادم خوشحال بشه واسشون. 

چرا اصن عزاداری میکنن؟ چرا از مرگ ناراحت میشن؟ 

هوووف

کلا دچار بحران شخصیتی شدم

به دوستم اینارو میگم. میگه ازبسکه مزخرف بی احساسی!!! تو باید پسر میشدی:/

خدا وکیلی کجای حرف من منطقی نبود؟ اصن چه ربطی به احساس داشت؟ میگه تو نمیفهمی دیگه!!! درک نمیکنی!!! چی بگم...

شبتون به خیر



داشتم به این فک میکردم چرا 

۰۸ اسفند ۹۶ ، ۰۳:۳۴ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پرتقال

پیام

پیامی داد

محکم

با ابهت

و بالاخره حرفشو گفت

دیدم یه چند وقت بود مشکوک بودا

ذوق دارم و سردرگمم...

۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پرتقال